کد مطلب:2511
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:443
درس دهم
وجوب و امكان و امتناع
یكی دیگر از مسائل مهم فلسفه بحث وجوب و امكان و امتناع است كه به
نام " مواد ثلاثه " معروف است .
منطقیین می گویند اگر محمولی را به موضوعی نسبت دهیم مثلا بگوییم "
الف ، ب است " رابطه ب با الف یكی از كیفیتهای سه گانه را خواهد
داشت . یا این رابطه ، رابطه ضروری است یعنی ، حتمی و اجتناب ناپذیر و
غیر قابل تخلف است ، و به عبارت دیگر عقل ابا دارد كه خلاف آنرا قبول
كند ، یا بر عكس است ، یعنی رابطه ، رابطه امتناعی است ، یعنی محال
است كه محمول ، عارض موضوع گردد ، و به عبارت دیگر عقل از قبول خود آن
ابا دارد ، و یا این رابطه به گونه ای است كه می شود مثبت باشد و می شود
منفی باشد یعنی هم قابل اثبات است و هم قابل نفی ، و به عبارت دیگر
عقل نه از قبول خود آن ابا دارد و نه از قبول خلافش .
مثلا اگر رابطه عدد چهار را با جفت بودن در نظر بگیریم ، این رابطه
ضروری و حتمی است ، عقل از قبول خلاف آن ابا دارد . عقل می گوید عدد چهار
جفت است بالضروره و بالوجوب .
پس آنچه بر این رابطه حاكم است وجوب و ضرورت است .
ولی اگر بگوییم عدد پنج جفت است ، رابطه ، رابطه امتناعی است . یعنی
عدد پنج از جفت بودن امتناع دارد و عقل ما هم كه این معنی را درك می كند
از قبول آن ابا دارد . پس رابطه حاكم میان عدد پنج و جفت بودن امتناع و
استحاله است .
اما اگر بگوییم امروز هوا آفتابی است ، رابطه ، یك رابطه امكانی است
، یعنی طبیعت روز نه اقتضا دارد كه حتما آفتابی باشد و نه اقتضا دارد كه
حتما ابری باشد . بر حسب طبیعت روز هر دو طرف ممكن است . در اینجا
رابطه میان روز و آفتابی بودن رابطه امكانی است .
پس رابطه میان هر موضوعی با هر محمولی كه در نظر بگیریم ، در حاق واقع
از یكی از این سه كیفیت كه احیانا آنها را به ملاحظه خاصی " ماده " نیز
می نامند خالی نیست . آنچه ما اینجا گفتیم سخن منطقیین بود .
فلاسفه كه بحثشان درباره وجود است ، می گویند هر " معنی " و " مفهوم
" را كه در نظر بگیریم و موضوع قرار دهیم و " وجود " را به عنوان
محمول به آن نسبت دهیم از یكی از سه قسم خارج نیست : یا رابطه وجود با
آن مفهوم و معنی ، وجوبی است یعنی ضرورتا و وجوبا آن چیز وجود دارد ، ما
آنرا واجب الوجود می نامیم .
بحث خدا در فلسفه تحت عنوان بحث اثبات واجب الوجود ذكر می شود .
براهین فلسفی حكم می كند كه موجودی كه نیستی بر او محال است و هستی برای
او ضروری است وجود دارد .
و اگر رابطه وجود با او منفی و امتناعی است یعنی محال است كه موجود
باشد بلكه ضرورتا و وجوبا باید نباشد ، آن چیز را ممتنع الوجود می نامیم .
مثل جسمی كه در آن واحد هم كروی باشد و هم مكعب .
و اما اگر رابطه وجود با آن معنی رابطه امكانی است ، یعنی آن معنی ،
ذاتی است كه نه از وجود ابا دارد و نه از عدم ، ما آن چیز را ممكن
الوجود می نامیم . همه اشیاء عالم مانند : انسان و حیوان و درخت و آب و
. . . كه به حكم یك سلسله علل پدید می آیند و سپس معدوم می گردند ، ممكن
الوجودند .
مسأله دیگر درباره وجوب و امكان این است كه هر ممكن الوجود بالذات ،
به واسطه علتش واجب الوجود می شود ، اما واجب الوجود بالغیر نه بالذات
. یعنی هر ممكن الوجود اگر مجموع علل و شرائطش موجود شود حتما موجود
می شود و واجب الوجود بالغیر می گردد . و اگر موجود نگردد - حتی اگر یكی
از شرائط و یكی از اجزاء علتش مفقود باشد - ممتنع الوجود بالغیر می گردد.
از اینرو فلاسفه می گویند : " الشی ء ما لم یجب لم یوجد " یعنی هر چیزی
تا وجودش به مرحله وجوب و ضرورت نرسد موجود نمی گردد .
پس هر چیزی كه موجود شده و می شود به حكم ضرورت و وجوب و در یك نظام
قطعی و تخلف ناپذیر موجود می گردد . پس نظام حاكم بر جهان و اشیاء یك
نظام ضروری و وجوبی و قطعی و تخلف ناپذیر است و به اصطلاح فلاسفه امروز
نظام حاكم بر جهان
یك نظام جبری است ( 1 ) .
در بحث علت و معلول گفتیم كه اصل سنخیت میان علت و معلول به فكر ما
انتظام خاص می بخشد و یك پیوستگی خاصی میان اصلها و فرعها ، میان علتها
و معلولها در ذهن ما مجسم می كند .
اكنون می گوییم این اصل كه هر ممكن الوجود از علت خود ضرورت كسب
می كند كه از جهتی مربوط است به علت و معلول و از جهتی مربوط است به
ضرورت و امكان ، به نظام فكری ما درباره جهان رنگ خاص می دهد و آن این
كه این نظام یك نظام ضروری و حتمی و تخلف ناپذیر است . فلسفه این
مطلب را با عبارت كوتاه " اصل ضرورت علت و معلولی " بیان می كند .
اگر ما اصل علیت غائی را در طبیعت پذیریم ، یعنی بپذیریم كه طبیعت
در سیر و حركت خود غایاتی را جستجو می كند و همه غایات هم به یك غایت
اصلی كه غایه الغایات است منتهی می گردد ، باز نظام حاكم بر جهان رنگ
تازه دیگری پیدا می كند . ما در اینجا وارد بحث غایات كه فوق العاده
جالب و مهم است نمی شویم و به دروس اختصاصی فلسفه واگذار می كنیم .
بحث ما درباره كلیات فلسفه در اینجا به پایان می رسد ، ولی باز هم
مسائلی هست كه لازم است اجمالا با كلیاتی از آنها آشنا شویم ، مانند
وحدت و كثرت ، قوه و فعل ، جوهر و عرض ، مجرد و
پاورقی :
( 1 ) این جبر ، با جبری كه در مقابل اختیار در مورد انسان بكار برده
می شود یكی نیست . این دو نباید با یكدیگر اشتباه شود . ضروری بودن نظام
جهان با اختیار انسان منافات ندارد .
مادی ، و غیره . امیدواریم در آینده فرصتی بیابیم كه درباره اینها نیز
بحث كنیم